farshad

ساخت وبلاگ

امکانات وب

-->-->-->-->-->-->--> کد موزیک می خوای؟

ابتدا نيت كنيد

سپس براي شادي روح حضرت حافظ يك صلوات بفرستيد

.::.حالا كليد فال را فشار دهيد.::.

براي گرفتن فال خود اينجا را كليك كنيد
دریافت کد فال حافظ برای وبلاگ

همیشه حسم ، حس ِ نوشتنم به باران بستگی داشت ،اما بعد از یه مدت تصمیم گرفتم که قبول کنم آسمون همیشه هم ابری نیست و گاهی آفتابی میشه ، مهتابی میشه و من اگر عاشق بارانم پس آفتاب و مهتابم برام عاشقانه است...اما متوجه شدم این بارانی که هیچ وقت هم برای من نمی باره اما بودنش به من زندگی میده و عطر حضورشه که ضمانت زنده بودنِ....

اما شاید باران واقعن یه متغیر بود...یه متغیر تصادفی که اتفاقن تصادفن وسط تابستون باران ِ من شد ، خدای من شد ، همه ی من شد!!! میدونستم که معادله ی پیچیده ی زندگی با یه متغیر مجهول  تصادفی حل نمیشه ، این شد که شدم دیوانه ای درباران و دیوانه ی باران شدم و جزئی از باران

درست مثل چشم و نگاه که هیچ کسی نمیتونه اونا را از هم جدا کنه...منم شدم دیوانه ای بارانی

 که هچ عاقلی هم  نمیدونه که چشه و دچار چی شده؟؟؟

اون روزا و همین روزا خیلی فکر کردم...همه جا ، همه وقت ، همیشه....هم به بارانم فکر کردم هم به احساسم ، اون قدر که حتا یه دفعه از عقلم هم پرسیدم....که مطمئنه عاشقه؟؟

...

آره حق با تو بود ، من هیچ وقت عاشق نبودم ، هیچ وقت نبودم...من فقط یه دیوانه بودم ، دیوانه ی بارانی که هیچ کس حرفش رو باور نمیکنه،جدی نمیگیره ، چون دیونه است...دیوانه بودم و هستم...

همیشه 3 چیز واسم خیلی مهم بود :1 ) اعتقادم    2) هدفم    3) عشقم

و الان اعتقادم مسخ شده ، هدفم گم شده و عشقم ....خیلی وقته که پر از درده زخمی شده.

عشق برام فراتر از تعبیر دیگران و تفسیر تجربه ها بود ، فرتر از امکان "ما " شدن و هیچ وقت حاضر نبودم و نیستم عظمتش رو تا حد خلاصه شدن فقط در یک بعد و اون هم در وجود یک انسان پایین بیارم  و الان با همه چیز ، همه ی خاطراتم ، همه ی لحظه های کوچکم و بارانم خداحافظی میکنم به خاطر اینه که میخوام دردهام درمان شه و از عشق خسته نشم...برم ، بگردم و ببینم  و تجربه کنم...و عاشق بمونم.

 

عاشق ،  دیوانه (یا هرچی که میخوای اسمشو بذار) می مونم...اما عاشق اون عشقی که داشتم

باوری که داشتم ، عاشق همون نازی ، عشــــــــــــــــق ِ بی عاشق ِ من...

 من رفتم اما تو باش ،خوشبخت ترینم وقتی که هستی ، شادی و میخندی.

پ ن * : این جهانی که همش مضحک و تکراره...تکه تکه شدن دل چه تماشا داره..!! های نازی...تو کجایــــــــــــــی؟؟ عشق ِ بی عاشق ِ من...

پ ن ** :شاید یه روز دوباره حسم برگشت ، شاید بهانه ای جز باران بتونه پیدا کنه دلم و اون روز شاید دوباره بنویسم اما اینجا دیگه نه...همه چیز اینجا عذابه واسم.

 

farshad...
ما را در سایت farshad دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : farshad@lone boy farshad94 بازدید : 157 تاريخ : دوشنبه 11 دی 1391 ساعت: 4:08

سر کلاس درس معلم پرسید:هی بچه ها چه کسی می دونه عشق چیه؟

هیچکس جوابی نداد همه ی کلاس یکباره ساکت شد همه به هم دیگه نگاه می کردند ناگهان لونا یکی از بچه های کلاس آروم سرشو انداخت پایین در حالی که اشک تو چشاش جمع شده بود. لونا 3 روز بود با کسی حرف نزده  بود بغل دستیش نیوشا موضوع رو ازش پرسید .بغض لونا ترکید و شروع کرد به گریه کردن معلم اونو دید و

گفت:لونا جان تو جواب بده دخترم عشق چیه؟

لونا با چشمای قرمز پف کرده و با صدای گرفته گفت:عشق؟

دوباره یه نیشخند زدو گفت:عشق... ببینم خانوم معلم شما تابحال کسی رو دیدی که بهت بگه عشق چیه؟

معلم مکث کرد و جواب داد : خب نه ولی الان دارم از تو می پرسم

لونا گفت : بچه ها بذارید یه داستانی رو از عشق براتون تعریف کنم تا عشق رو درک کنید نه معنی شفاهیشو حفظ کنید

و ادامه داد : من شخصی رو دوست داشتم و دارم از وقتی که عاشقش شدم با خودم عهد بستم که تا وقتی که نفهمیدم از من متنفره بجز اون شخص دیگه ای رو توی دلم راه ندم برای یه دختر بچه خیلی سخته که به یه چنین عهدی عمل کنه. گریه های شبانه  و دور از چشم بقیه به طوریکه بالشم خیس می شد اما دوسش داشتم بیشتر از هر چیز و هر کسی حاضر بودم هر کاری براش بکنم هر کاری...

من تا مدتی پیش نمی دونستم که اونم منو دوست داره ولی یه مدت پیش فهمیدم اون حتی قبل از اینکه من عاشقش بشم عاشقم بوده چه روزای قشنگی بود  sms بازی های شبانه صحبت های یواشکی ما باهم خیلی خوب بودیم عاشق هم دیگه بودیم از ته قلب همدیگرو دوست داشتیم و هر کاری برای هم می کردیم من چند بار دستشو گرفتم یعنی اون دست منو گرفت خیلی گرم بودن عشق یعنی توی سردترین هوا با گرمی وجود یکی گرم بشی عشق یعنی حاضر باشی همه چیزتو به خاطرش از دست بدی عشق یعنی از هر چیز و هر کسی به خاطرش بگذری اون زمان خانواده های ما زیاد باهم خوب نبودن اما عشق من بهم گفت که دیگه طاقت ندارم و به پدرم موضوع رو گفت پدرم از این موضوع خیلی ناراحت شد فکر نمی کرد توی این مدت بین ما یه چنین احساسی پدید بیاد ولی اومده بود پدرم می خواست عشق منو بزنه ولی من طاقت نداشتم نمی تونستم ببینم پدرم عشق منو می زنه رفتم جلوی دست پدرم و گفتم پدر منو بزن اونو ول کن خواهش می کنم بذار بره بعد بهش اشاره کردم که برو اون گفت لونا نه من نمی تونم بذارم که بجای من تو رو بزنه من با یه لگد اونو به اون طرفتر پرتاب کردم و گفتم بخاطر من برو ... و اون رفت و پدرم منو به رگبار کتک بست عشق یعنی حاضر باشی هر سختی رو بخاطر راحتیش تحمل کنی . بعد از این موضوع عشق من رفت ما بهم قول داده بودیم که کسی رو توی زندگیمون راه ندیم اون رفت و از اون به بعد هیچکس ازش خبری نداشت اون فقط یه نامه برام فرستاد که توش نوشته شده بود: لونای عزیز همیشه دوست داشتم و دارم من تا آخرین ثانیه ی عمر به عهدم وفا می کنم منتظرت می مونم شاید ما توی این دنیا بهم نرسیم ولی بدون عاشقا تو اون دنیا بهم می رسن پس من زودتر می رمو اونجا منتظرت می مونم خدا نگهدار گلکم مواظب خودت باش  

دوستدار تو (ب.ش)

لونا که صورتش از اشک خیس بود نگاهی به معلم کرد و گفت: خب خانم معلم گمان می کنم جوابم واضح بود

معلم هم که به شدت گریه می کرد گفت: آره دخترم می تونی بشینی

لونا به بچه ها نگاه کرد همه داشتن گریه می کردن ناگهان در باز شد و ناظم مدرسه داخل شد و گفت : پدر و مادر لونا اومدن دنبال لونا برای مراسم ختم یکی از بستگان

لونا بلند شد و گفت: چه کسی ؟

ناظم جواب داد: نمی دونم یه پسر جوان

دستهای لونا شروع کرد به لرزیدن پاهاش دیگه توان ایستادن نداشت ناگهان روی زمین افتاد و دیگه هم بلند نشد 

آره لونای قصه ی ما رفته بود رفته بود پیش عشقش ومن مطمئنم اون دوتا توی اون دنیا بهم رسیدن...

لونا همیشه این شعر و تکرار می کرد

خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟          خواهان کسی باش که خواهان تو باشد

خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟          آغاز کسی باش که پایان تو باشد

farshad...
ما را در سایت farshad دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : farshad@lone boy farshad94 بازدید : 183 تاريخ : پنجشنبه 7 دی 1391 ساعت: 15:55

ای که بی تو خودمو تک و تنها می‌بینم
هر جا که پا میذارم تو رو اونجا می‌بینم

یادمه چشمای تو پر درد و غصه بود
قصه‌ی غربت تو قد صد تا قصه بود

 

یاد تو هر جا که هستم با منه
داره عمر منو آتیش میزنه

تو برام خورشید بودی توی این دنیای سرد
گونه‌های خیسمو دستای تو پاک می‌کرد

حالا اون دستا کجاس اون دوتا دستای خوب
چرا بیصدا شده لب قصه‌های خوب

من که باور ندارم اون همه خاطره مرد
عاشق آسمونا پشت یک پنجره مرد

آسمون سنگی شده خدا انگار خوابیده
انگار از اون بالاها گریه هامو ندیده

یادتو هرجا که هستم با منه
داره عمر منو آتیش میزنه


دستای تو

farshad...
ما را در سایت farshad دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : farshad@lone boy farshad94 بازدید : 175 تاريخ : پنجشنبه 7 دی 1391 ساعت: 15:22

کدوم خواستن کدوم جنون کدوم عشق .. شاید خیلی از این حرفا دروغه 
تا وقتی باهمیم از عشق میگیم .. نباشیم قولمون حتا دروغه 

از این عشقایی که زنجیر میشه .. هوس‌هایی که دامن‌گیر میشه 
می‌ترسم چون دلم بی‌اعتماده .. به احساسی که بی‌تأثیر میشه 

 

نه اینکه عاشقی حال خوشی نیست .. نه اینکه زندگی بی‌عشق میشه 
فقط کاش بین این حسای مبهم .. بفهمم آخرش چی عشق میشه 

مث حرفی که نگاهی .. نمی‌گفته و می‌گفته
اتفاقیه که گاهی .. نمی‌افته و می‌افته 

حس یخ زدن تو آتیش .. حال سوختن تو سرما
تو بیداری یه خیاله .. یه حقیقته تو رویا 

تو فکرش نیستیم‌ و پیداش میشه .. ولی وقتی که باید باشه میره 
به حال و روز ما کاری نداری .. همیشه یا براش زوده یا دیره 

نه اینکه عاشقی حال خوشی نیست .. نه اینکه زندگی بی‌عشق میشه 
فقط کاش بین این حسای مبهم .. بفهمم آخرش چی عشق میشه 

چی عشق میشه؟

farshad...
ما را در سایت farshad دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : farshad@lone boy farshad94 بازدید : 223 تاريخ : پنجشنبه 7 دی 1391 ساعت: 15:19

کوچـــــــه بالاتر از کوچــــــــه ما/دختــــــری بـــود بــــه نام رویــــــــا

درســخوان بود و کمی بازیگوش/دلـــــــربایی بـــه نهایتـــــ زیبــــــا

غالــــبا از دم در رد می شـــد/هـــر ســحر کیف به دستـــ و تنـــها

الغــــــرض مدرسه اش واقع بـــود/صـــــد قدم آنـــطرف از خـانه مــا

فصـــل پائیـــــز که از راه رسید/رختــــ می بستـــ ز کوچــــه گــــرما

چنـــــد غازی که مهاجـــــر بودند/رد شدند از ســــر من از ســــرما

بچــــه غازی لبــــــ بام ما نشست/آمــدم تا کــــه بگیـــــــــرم آن را

اینـــــطرف بچــــۀ همسایۀ مان/دانه می داد دو ســــه کـــــــفتر را

آنطـــرف باز مرا حیــــران کرد/خـــــود رویاستـــ چـه خوش سـیــــما

خنـــــده ای کرد و سپس گفتــ/که ســــر کوچــــه بیا پـــس فــــردا

تا رســیدم به سـر کوچۀ شان/مردمی جمــع شـــده بودند آنــــجا

یکـــی از اهـــل محل را پرسیــدم/جــــــریان چیست ببینـــم آقـــا؟

گفتــــ که دختــر رویــــــا نامی/ســاعتی قبـــل زد آتـــــش خــود را

و جـــــهان دور ســـرم می چرخید/نفسـم سختــــ می آمــــد بالا

همــــــه از مـــرد و زن و پیــــر و جــوان/گـــریـه می کرد به حال رویا

بعـــــد از آن من پــــدرش را دیـــدم/داد می زد پدرش وای خـــــــدا

دختـــــرم دختـــرکم رویایــــــم/دختــــــرم رفته کجـــــا کو به کجــــا

خواهــــــر کوچــــک او را دیــــدم/دستـــــ در سـینه و بگرفته عـــــزا

گفتــمش دختــــر زیبــــا زهــــــرا/چـه بـــلا آمــــد بـــر ســـر رویـــا؟

گفتــــ ای کـاش می دانــستی/در دلـــش بود فــقط عشــق شما

دایــــی ام با پســرش اینــهفته/آمــــدند خواستـــــگاری اینـــــــجا

پــــدرم هـــر چه کـه اصــرار نمود/خواهــرم گفتـــ نمی خواهم او را

گــــریه می کــرد و لــیکن پــــدرم/راضـــی اش کـــرد به زور و دعـوا

خواهـــرم رفتـــــ کـــه چایـــی آرد/ناگــهان آمـــد از آن سمت صــدا

بدنـش طــعمه ی آتـش شــده بود/گشتـــ عروسی مـبدل به عـــزا

بعـــد از آن یـــک ورق تـــا خـــــورده/او در آورد و بــــه مــن داد بیـــا

خواهـــرم داد همیــن را دیــشب/بــدهم مـــوقع دیــــدن به شــما

نامــــــه را کــه باز کـــردم دیــــدم/او نوشته استـــــ با نام خـــــــدا

بــــی تو شـــرمنده که تنها رفتم/اُفـــــ به این چـــرخ و فلک بر دنیاِِ

تا بدانی که تــو مجنـــــون منی/پـــس بیا بــــر ســــر قبـــــر لیلِِی

هـــمچنین قول بده بــر مـــن عــــزیز/کــــه مبــادا بکنی آه و نــــــوا

پنجشنبه ســــر قبــــرش رفــــتم/حالتـــی بــــود عــــجیب و زیبـــا

اشکــــ من قـــول مـــرا باطــــل کــرد/تا نوشتـم کـــــه با نام خــــدا

بــی تو شرمنده ام که تنــها ماندم/اُفــــ به ایـن چرخ و فلک بر دنیا

آری آری تـــــو لیلای منـــــی/آمـــــدم بر ســــــــر قبرتـــــــــ رویـــــــا...

 

farshad...
ما را در سایت farshad دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : farshad@lone boy farshad94 بازدید : 159 تاريخ : پنجشنبه 7 دی 1391 ساعت: 15:06